به گزارش فرهنگ امروز به نقل از مهر؛ جایگاهی که امروز نسبت به مساله علوم انسانی در سطح جامعه آکادمیک جهان در جریان است حاکی از اثرگذاری این علوم و به ویژه حضور زنده این گستره در سطح جوامع انسانی است به گونه ای که بسیاری از رویدادهای مهم در حوزه های مختلف در گرو توجه و اهمیت نسبت به این علوم است. اما این مساله علاوه بر غرب در سایر کشورها نیز احساس می شود، در کشور ما نیز چنین است و با توجه به پیشینه غنی که ایران نسبت به حیطه های مختلف علمی از جمله علوم انسانی وجود دارد، توجه به این حوزه بیش از پیش احساس می شود و از این جهت است که امروز سخن از تحول علوم انسانی در محافل علمی و حوزوی فراوان است. در راستای بررسی این مباحث با دکتر جلال درخشه، استاد دانشگاه امام صادق(ع) گفت وگویی انجام شده است که در پی می آید؛
*علوم انسانی از آن جهت که «علم» است، با «دین» و «فلسفه» و «ایدئولوژی» و «فرهنگ» متفاوت است. پس مخالفت با «علوم انسانی غربی»، بلکه حتی «غربی» خواندن آن، صواب و بجا نیست. با این مقدمه: وقتی علوم انسانیِ غربی، عینی و بیطرف است، تولید علوم انسانیِ اسلامی چه وجهی دارد؟
به نظرم نیاز است قبل از اینکه به پرسش شما پاسخ دهم مقدمه ای در مورد نسبت علم و آموزه های دینی بیان کنم، در این رابطه دو دیدگاه وجود دارد، برخی قایل اند که هیچ نسبتی میان علم و آموزه های دینی نمی توان برقرار کرد و علم جدید را کلیتی می دانند که انسان مدرن و تمدن جدید با جهان هستی و جهان زیست خود فراهم کرده است و این دیدگاه قاعدتا متفاوت است با ارتباطی که انسانِ با ایمان با جهان خود برقرار می کند. این تفاوت باعث می شود که نتوان میان این دو ارتباطی پیدا کرد، متقابلا عده ای هم معتقد به مقوله ای به نام علم دینی هستند که شهر چند منظورشان تاکنون چندان روشن نشده است ولی به نظرمی رسد آنها علم دینی را علمی می دانند که بر مبانی قابل اعتماد ی و معتبر و مورد قبول دینی مثل عقل و نقل استوار باشد و در راستای غایات مورد نظر دین باشد.
*بنابراین مقصد و گرایش حرکت علم اهمیت می یابد؟
بله، اما به نظر من شاید بشود تعبیری دیگر را ارائه کنیم بر این مبنا که علم فی نفسه ارجمند و حتی اخلاقی است چراکه جزو گرایش های همیشگی فطرت انسانی بوده است یعنی انسان به ما هو انسان در منشا فطرت خودش جویای معرفت و شناخت هستی بوده است و مقوله شناخت در تاریخ معرفت بشری هم این کشش همیشگی به سوی شناخت را برای بشر هویدا می سازد.
در اینجا نمی خواهم توضیح مفصلی برای تاریخِ شناخت ارایه کنم ولی اجمالا تاریخ معرفت بشر با تاریخ پرسشگری در مورد مجهولات هستی آغاز شده است و دائما این پرسش در طول تاریخ موجب شناخت بشر نسبت به عرصه های مختلف شده است چه نسبت به خودش و چه نسبت به طبیعت. به هرحال این کشش به نظر من یک کشش فطری و الهی در انسان است و انسان به ما هو انسان در منشا فطرتش جویای شناخت هستی و رسیدن به حقیقت هستی بوده است. حال اگر فی نفسه این شناخت و الزامات اش مقدس باشد آن وقت روش فهم نیز ارزشمند می شود، پس معتقدم که همه عرصه های معرفتی دینی است و نمی توانیم تفکیک قایل شویم چون بحث شناخت، بحث فطری و الهی است و ادیان روی آن تاکید دارند و اسلام هم به شکل قوی از معرفت دفاع کرده است. پس همه عرصه های معرفت ارزشمند است مگر عرصه هایی که در دین ممنوع شده باشد یا قلمرو خاصی برای آن تعریف کرده باشند زیرا مبدا هستی و خالق معرفت خداوند است و اساسا در نگاه دینی یکی از صفات الهی را علیم می دانیم.
*با این وصف نوع شناخت و نوع نگاه بر تولید علم و محتوا اثر می گذارد، سوال آن است که چه طور می توانیم به این شناخت از هستی برسیم؟
برای شناخت، قاعدتا راهها و روش های متفاوتی وجود دارد گاهی از طریق نقل می توانیم به معرفت برسیم، نقل به مفهوم دینی که شامل وحی می شود و میراث و آموزه های رسیده از پیامبران و ائمه معصومین است، یا از طریق عقل، شهود، حس و تجربه. بنابراین این موارد راه های متفاوتی است که ما می توانیم از طریق آنها به شناخت برسیم ولی دین همه این موارد را در ذیل مقوله وحی توضیح داده است، این موارد راه های مختلف شناخت است که این جهان مجهول را بشناسیم، وحی ناب ترین حوزه ای است که ما را به معرفت می رساند ولی مخاطب اش پیامبران الهی بوده اند و در قالب کلیات است که مثلا در اسلام ما ان را در مجموعه قرآن ملاحظه می کنیم و قرآن جای ورود به جزئیات نیست و قاعدتا تفسیر در کنارش پیدا شده است، تفسیری که مبتنی بر تاملات عقلی و نقلی است.
بنابراین فکر می کنم که قرآن کریم که وحی است یکی از راه های این شناخت محسوب می شود. ولی این شناخت برای همه انسان ها یکسان نیست. پذیرنده وحی که پیامبر الهی باشد فهم کاملی از آن کلام الهی دارد اما این وحی بر اساس مبانی و منابع مختلف مورد تفسیر قرار گرفته شده است، حال همین وحی الهی را اگر مورد توجه قرار دهیم می بینیم که این وحی، عقل را به عنوان راه شناخت و شهود، و تجربه را برای شکل دهی به معرفت انسان تایید کرده است، در باب عقل در قرآن و روایات آیات متعددی است، در حدیثی از پیامبر داریم که خطاب به امیرالمومنین علی (علیه السلام) فرماید: اگر دیگران از راه های دیگری به خدا رسیدند تو از طریق عقل ات به خدا نزدیک شو.
یا در قرآن می فرماید: «ولا تَقْفُ ما لَیسَ لک به علم اِنَّ السَّمْعَ والْبَصَرَ والفُؤاد کل اولئک کان عنه مسئولا» «از آنچه به آن آگاهی نداری، پیروی مکن، چرا که گوش و چشم و دل، همگی مورد سوال واقع می گردند که در این آیه هم موضوع علم مطرح و هم حواس انسانی و هم دل و شهد ضمن اینکه همه انها نیز مسئل تلقی شده اند. همچنین خداوند در باب علم در قرآن می فرماید: «قُلْ هَلْ یسْتَوِی الَّذِینَ یعْلَمُونَ وَالَّذِینَ لَا یعْلَمُونَ إِنَّمَا یتَذَکَّرُ أُوْلُوا الْأَلْبَابِ» «بگو آیا کسانى که مى دانند و کسانى که نمى دانند یکسانند تنها خردمندانند که پندپذیرند».
بنابراین خداوند مقام و منزلت دانایان را مورد تاکید قرار داده است و با اشارات مختلفی این مساله را در قرآن بیان می کند. پس ظاهرا دین معرفت تک پایه ای را قبول ندارد، یعنی معرفت تک پایه ای که فقط بگوییم این روش ما را به معرفت می رساند ولاغیر و یک جزمیت و انحصارگرایی معرفتی را ایجاد کنیم و بگوییم اگر کسی جز این تک پایه معرفت را قبول نکند اساسا معرفتی ندارد که این چنین دیدگاهی نه معرفتی است و نه اخلاقی است و به انسداد باب دانش بشری منتهی می شودهر چند این راهها بایست در راستای وحی توضیح داده شود.
لذا در فلسفه هم که مسلمین آن را به حکمت ترجمه کرده اند می بینیم که دایره های معرفتی که امروزه از یکدیگر منفک است در ذیل حکمت توضیح داده شده است و فلسفه بر همه عرصه های معرفتی از جمله فیزیک و شیمی، اخلاق و سیاست و غیره منبسط بوده است، هرچند بخشی ذیل حکمت نظری و بخشی ذیل حکمت عملی قرار داشته اند ولی حکمت نظری و حکمت علمی با همه اجزای آن ذیل فلسفه قرار می گرفته است.
*پس دستاوردهای علمی بشر همه می توانند مهم باشند چراکه شناخت را ارایه می کنند!؟
بله! T چون در مسیر شناخت هستی است و هرچه که بیشتر هستی را بشناسیم بهتر خدا را می شناسیم و قرآن می خواهد که از این طریق به معرفت و حقیقت هستی بپردازیم. پس معرفت به عنوان خط سیر اصلی زندگی مومنانه تلقی شده است یعنی انسانِ مسلمان از دوران کودکی تا زمان مرگش دنبال معرفت است، این گزاره ای بنیادین است که برای زندگی مومنانه ضروری است و زندگی مومنانه نیازمند این چنین جهان روشنی است که مبتنی بر درایت باشد. پس جهان زیست اسلامی جهان زیست معرفت پایه است که هم ارزشمند است و هم اخلاقی. البته از سوی دیگر وقتی صحبت از پارادایم علم در اسلام می شود باید چارچوب بحث روشن شود، به نظر من در این چارچوب علم بر جهان بینی اسلامی مبتنی است و تابع ارزشهای دینی است، البته اگر تفاوتها در خصوص علم مبتنی بر توحید یا علم غیرتوحیدی را توضیح دهیم می توان چند مساله را بیان کرد.
*این تفاوت در علم توحیدی و غیر توحیدی چیست و چه آثاری را به همراه دارد؟
قاعدتا علمی که بر نظام معرفتی و پیش فرض خاصی استوار باشد توضیح دهنده آن پارادایم علمی است. مثلا وقتی می گوییم علم در گفتمان غربی یعنی مبتنی بر نظام معرفتی و پیش فرض هایی است و هدف خاصی را دنبال می کند یعنی این علم به دنبال حل مسایلی است، اما سوال آن است که چه مسائلی؟ قاعدتا مبانی الحادی جهت الحادی می گیرند نه اینکه خود معرفت الحادی باشد معرفت اگر معرفت حقیقی باشد نمی تواند الحادی باشد بلکه می تواند به واسطه یک رویکرد خارجی جهت الحادی پیدا کند بنابر این مبانی و پیش فرض های و نیز غایات هر معرفتی در این جهت بسیار مهم است. برای مثال در یونان باستان که جهانی مذهبی نبود و انسان شناسی خاص خودش را داشت یا در عصر جدید که مبانی معرفتی غیر مذهبی و یا حتی ضد مذهب می شود می توانیم این مساله را به وضوح ببنیم.
اما اگر مبانی آن فطری و الهی باشد جهت فطری و الهی به خود می گیرد، اینجاست که رابطه دانش و ارزش مشخص می شود در همین راستا وقتی که از اسلامی شدن علوم بحث می کنیم به نظر من معنایش آن است که با بازخوانی و صورت بندی عرصه های معرفتی و ارزیابی مجدد، آن مبانی را توضیح دهیم و به ارزیابی نتایج اش نیز بپردازیم و ماحصل آن را در جهت اهداف تعالی بخش و اخلاقی انسان به کار بریم و آن را تابع ارزش های توحیدی کنیم. پس با این تفاسیر من معرفت را مولفه ای اخلاقی و مقدس می دانم و معقدم ادیان الهی یکی از جهات مهم شان این بوده است که انسان را به معرفت برسانند تا اندازه ای که انسان به ارتقا روحی خودش دست یابد.
به هر حال بشر دستاورد های بسیاری در حوزه دانش داشته است، در حوزه دانش تجربی و مسایل مربوط به انسان که شامل اخلاقیات و اقتصاد و مناسبات انسانی می شود، ما نباید دستاورد های بشری را نادیده بگیریم مهم آن است که این دستاوردها را چگونه به کار بریم و در چه نظام معرفتی به کار بریم و اینجاست که تفاوت پیدا می شود. به ویژه اینکه اکر این بحث ها در عرصه مسایل انسانی مطرح شود این تفاوت ها اشکار تر می شوند. چیزی که امروزه از آن تحت عنوان علوم انسانی و علوم اجتماعی یاد می کنند زیرا انسانها به مثابه موضوعات صرفا فیزکی نیستند و دارای اراده، عقل و اختیار هستند. می فهمند و تدبیر می کنند خودشان ارزیاب هستند.
نظر شما